آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

آرینا در اتاقش

اول عکساتو ببین تا برات بگم.        ٢٦اُم فروردین دایی عبدالرضا شروع کرد به بازی کردن با شما زیر میز نهارخوری،که چهار دست وپا از زیر میز و صندلیا میرفتیو عشق میکردی تا دادایی رفت به کاراش برسه من اومدم و بعد از بازی باشما وخسته شدن گفتم اینجا اتاق آریناست و عروسکاتو دفتر و مدادتو آوردم وتو هم خیلی خوشت اومد از اون روز تا حالا اینجا شده اتاقت و روزا یه موقعهایی اونجایی وبازی میکنی و بقیورو صدا میکنی و میگی بیا تو اتاق آرینا ...
30 فروردين 1392

پارک کوروش

نوزدهم فروردین دایی علیرضا گفت بریم پارک کوروش از نی نیمون عکس بگیریم منم که از خدا خواسته شما رو حاضر کردم و رفتیم.  مامان فدات بشه که فقط دوست داری شیطونی کنی و ما با بدبختی ازت عکس میگرفتیم.  عکساتو خیییلی دوست دارم بازم مرسی داداشی       دادایی بهت میگه بخند آرینا وشما     دیووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونتم        مامانت میمیره برای دخمل کوچولوش       ...
30 فروردين 1392

آرینا و سه چرخه

دخملکم گفته بودم عیدی امسال منو بابا مهدی به شما یه سه چرخه بود.                        اینم شما با سه چرخه ات،مبارکت باشه نفسم در ضمن باید بگم خیییلی دوسش داری و معمولا" صبحها یا عصر ها باهاش میبرمت بیرون کلی که سوارشی هیچ بعدم پیاده میشی تا خودت راش ببری و وقتی هم خسته میشی تاتی میکنی و بعد دوباره سوارش میشی ومیایم خونه     ...
30 فروردين 1392

سیزده بدر 92

سیزده بدر امسال عمو کامیار (دوست بابا)زنگ زد که بریم باغشون.                  ما هم صبح سیزده با خانواده بابا مهدی رفتیم باغ.خییییلی خوش گذشت مخصوصا" به شما جیگر مامان و منم خوشحال که آرینا عسلم اینقدر شادِ و داره با بچه ها بازی میکنه.              حالا عکسامون.    تینا همش مواظبت بود. اینجا این تِیو برداشتی تا حیاط باغو تمیز کنی ول کنشم نبودی     تینا و آرینا و یکتا    اینجا هم بابا داشت برای نهار ذغال درست میکرد که شم...
30 فروردين 1392

ایام عید 92

عسلم امسال عید به خاطر کار بابا به مسافرت نرفتیم یا خونه مامانی بودیم یا خونه عزیز و بابا هم که سر کار بود ومنم با شما سرگرم و چون هوا خوب شده بودهر روز میبردمت بیرون با هم میگشتیم و پارک میبردمت و.....یه وقتایی هم با بابا بیرون میرفتیم البته بیشتر پارک میرفتیم تا شما بازی کنی.                       امیدوارم زودتر کار بابا به سرانجام برسه.                                ...
29 فروردين 1392

اولین پارک بهاری

دختر قشنگم این عکسا برای 92/1/2هستش که اولین پارک رفتن شما در سال ٩٢ بود.    امسال عید خییییلی پارک بردمت و حالا هم عادت کردی هر روز میگی سُسُ(سر سره).منم شما رو میبرم هر موقع هم تو ماشینیم چشمات سر سره رو میبینه وگیر میدی که بریم سرسره.  عاشق دیدن کودکی توام و با چه نشاط و هیجانی بازی میکنی و وقتی پارک شلوغه تند تند از پله ها بالا میریو سُر میخوری و دوست داری جلوتر از همه باشی وچقدر این کارات برام شیرینه و اصلا" خسته نمیشی یا با گریه یابا گول زدنت باید از پارک بیارمت بیرون.             میمیرم برای اینکه بهت میگم سرتو کج کن عکس بگیرم و تو سرتو کج م...
29 فروردين 1392

سال 1392

نفسم عیدت مبااااااااااااااااااااااااااارک   برات بگم که موقع تحویل سال نو داشتی شیطونی و نانای میکردی وما هم شمارو تماشا میکردیم وبعد از سال تحویل بهم تبریک گفتیم و......بعد هم گرفتن عکس. 1392 هجری شمسی  ساعت14:31:56     روز چهارشنبه 30 اسفند 1391     بعد از سال تحویل و گرفتن عکس،نهار که سبزی پلو با ماهی بود خوردیم،ب عدم من شمارو خوابوندم تا استراحت کنی برای شب که تولد بابا مهدی بود    از عیدیات برات بگم که لباسی که تنت هستش عیدیته از طرف مامانی و بابایی ودایی علیرضا البته با یه کفش،عروسکی که دستته عیدیه دایی عبدالرضاست که عاشقش شدی ومدام ب...
9 فروردين 1392
1